او می‌تواند، و می‌خواهد به وسیلۀ ما این کار را بکند. اما چگونه؟ به شما چه ربطی دارد چگونه! بزرگترهایش نمی‌دانند، خدا فردایشان را بهشان خبر نمی‌دهد، ما دیگر در این عرصه چه‌کاره‌ هستیم؟!  کارگردان صحنه خودِ خداست! او دارد برای سربازهای جبهۀ خودش «رسته» تعیین می‌کند، تو تک‌‌تیرانداز باش، تو اینجا بایست بزن، تو آر‌پی‌جی‌زن باش، تو خمپاره شصت بزن، تو بیا توپخانه، تو بیا پشتیبانی، تو برو فرهنگی. او دارد تعیین می‌کند، اصلاً ما بنا نیست کاری بکنیم.  مشکل ما فقط بی‌خدایی است، مشکل ما فاصله‌ای است که با خدا داریم. دوستان به توانایی‌های خودشان نگاه نکنند، به مشکلات و موانع‌شان کارهایشان نگاه نکنند، به مأموریت‌های رایج شغلی خودشان نگاه نکنند! به هیچ چیزی نگاه نکنند! فقط کافی است تو خودت را سرباز جبهۀ حق بدانی، و فاصلۀ خودت را با خدا کم کنی؛ به نیت جهاد!